* بحر طویل قالبی شعری است که در آن برخلاف سایر قالبهای شعر سنتی فارسی، مصراعهای مساوی و بیت وجود ندارد.
در عوض، بحر طویل از یک یا چند قسمت با نام بند تشکیل میشود که در هر بند یکی از افاعیل معین عروضی به تعداد دلخواه تکرار میشود.
*هر بند به بخشهای هماهنگ که گاه مسجّع و هم قافیه هستند تقسیم شدهاست. معمولاً پایان بندها را قافیه و ردیفی که در پایان همه بندها تکرار میشود مشخص میکند.
*هرچند بحر طویل را با تکرار اغلب افاعیل عروضی میتوان ساخت،لیکن «فعلاتن» بیشتر در ساخت این نوع ادبی به کار گرفته شدهاست.
*در متن اشعار تعزیهها و نوحه های قدیمی نیز این شیوه و قالب شعری به کار رفتهاست.
*بحر طویل آزادی عمل زیادی به سراینده می دهد تا مفاهیم مورد نظرش را در حجم دلخواهی از واژه ها بیان کند.
*برخی معتقدند بحرطویل آغازی برای پیدایش شعر نو بوده است چون بحرطویل جبر عروضی را تا حدودی شکست و این تحول در شعر نو و سپس در شعر سپید به اوج خود رسید.
قالب شعر: بَحر طویل
شاعر: محمّد ناصری
می زنم دم زعلمدار رشید حرم عشق
شه با کَرَم عشق، مَه محترم عشق ، صفای قدم عشق
همان یار که گشته صنم عشق ،همان شاه که باشد سر دوشش علم عشق
نگار دل زارم ، صفا بخش مزارم ،به جز عشق جمالش به دل خویش ندارم
قرارم بهارم ،شعارم ،همه دار و ندارم، که باشد شب اول دل قبرم به کنارم
دلم عاشق رویش ، شدم بنده کویش ،دلم بسته به مویش ، قدح نوش سبویش
شتابان دل زارم،همه شب جانب کویش، چنان برگ خزانی ست روان دردل جویش
ندارم به خدا جز هوس دیدن رویش ،مرا کشته به والله علی واری خویَش
ابالفضل امیرم ،امیر بی نظیرم ،صفا بخش ضمیرم
که جز عشق رخش در دل خسته نپذیرم،چه خوش باشد اگر باز زند با دو سه تیرم
که صیدش شوم و زیر قدم هاش بمیرم
ز غیرش همه سیرم ،دل از مِهر خدایی اباالفضل نگیرم
علمدار اباالفضل، سپه دار اباالفضل
جهانگیر و جهاندار اباالفضل، بود دلبر و دلدار اباالفضل، مرا یار اباالفضل
تپش های دل حیدر کرار اباالفضل، شده در حرم فاطمه پرگار اباالفضل
زنم جار ابالفضل، بود عشق شرر بار اباالفضل ،بگوید دل دیوانه سر دار اباالفضل
سرم پرزهوایش، دلم جای ولایش، غلامم به سرایش ،همه هستی و دینم به فدایش
بود محور عرش ازلی دست جدایش ،حسین بن علی سوره توحید بخواند ز برایش
کسی نیست به پایش ،به قربان نوایَش ،به قربان دعایَش دلم گشته خریدار بلایَش به قربان گره بند قبایَش ،بود چادر زهرا به دَم حشر لَوایَش
لقب بابِ حوائج ، نسب بابِ حوائج ،خداوند نجیبیّ و ادب باب حوائج
دلم غرق کمالش، پریشان وصالش، دو ابروی هلالش
نگاه پُرجلالش،که حق داده تَعالش ،رُخ خورشیدی و امّا بی زَوالش
چنین داده مدالش ، بود زینب کبری همه جا محو جمالش
دلم بنده ی نامش ، گرفتار مرامش ، که افتاده به دامش
نه حاتم نه سلیمان و نه لقمان که موسی است غلامش
حسین است کلامش ،به زهراست سلامش
قیامت مُتجلّی شود از وقت قیامش ، تمامی بهشت است به نامش