از مباحث پیشین، این نکته را فرا گرفتیم که شاعر می کوشد زبان شعرش را از حد اولیه پذیرش، که همان رعایت درستی زبان باشد، فراتر ببرد به گونهای که خواننده در این زبان، احساس تفاوت و برتری کند. اما این تفاوت و برتری، الزاماً با اتخاذ فاخر و سنگین به دست نمی آید. گاهی به کارگیری یک ضربالمثل یا تعبیر عامیانه هم می تواند زبان را از زبان معمول و هنجار، تمایز ببخشد.
مثلاً «رسوای خاص و عام شدن» تعبیری عامیانه است و «احمد عزیزی» آن را از زبان مردم وام گرفته و در شعرش بدین گونه به کار میبرد:
نسترن رسوای خاص و عام شد
خون داوودی ، مباح اعلام شد
شاعر با این کار، زبان را تمایز بخشیده است. اما این تمایز بخشی از چه رهگذری انجام شده است؟ از آن رو که شاعر آن تعبیر عامیانه را در جایی غیر از جای اصلیاش به کا برده است. «نسترن» از واژههای معمول شعر است و در زبان شعر، بیشتر از زبان مردم دیده می شود. در عوض، رسوای خاص و عام شدن، در زبان مردم بیشتر دیده شده است.
شاعر با استفاده از صورت خیال تشخیص، بین این دو فرهنگ زبانی، پیوند زده و در شعر نوعی غرابت پدید آورده است. اگر او همین رسوایی خاص و عام شدن را در مورد یک انسان به کار برده بود و مثلاً گفته بود «یک نفر رسوای خاص و عام شد» دیگر هنرمندی خاصی احساس نمیشد و حتی زبان به سوی بی خاصیتی میل میکرد. یک تعبیر محاورهای وقتی خود را نشان می دهد که در بافتی غیر محاورهای قرار گیرد و اگر شاعر همة زبان شعرش را چنین اختیار کند، دیگر در آن احساس برتریای نمیشود. ببینید« طالب آملی» چگونه تغییر عامیانة ؟"دل و دماغ" را در جوار کلمات «جحیم» «رسن»، «افکنم» و ساختار نسبتاً ادبی نحو زبان به کار برده است:
به حشر، تن به جحیم افکنم نخستین گام
دل و دماغ رسن بازی صراطم نیست
غالباًکسانی که رمز زیبایی مردمگرایی را در نیافته باشند، در کاربرد آن دچار افراط یا اشتباه میشوند. مردمگرایی همانند چاشنیای است برای غذا و البته کسی را نمی توان فقط با چاشنی پذیرایی کرد. دکتر «غلامحسین یوسفی» در کتاب چشمة روشن، سخن خوبی دارد: «کمال گفتار در آن است که در عین روشنی و وضوح، مبتذل و پست نباشد. روشنترین گفتار آن است که از الفاظ معمولی تألیف شده باشد اما این نوع سخن، پست و مبتذل میشود . بنابراین کلام باید ترکیبی معین باشد از هر دو گونه الفاظ و بدین ترتیب کلمات بیگانه، مجازها، آرایشها و ...، زبان را از پستی و ابتذال محفوظ میدارد و آوردن الفاظ معمولی و متداول، به آن روشنی و وضوح می بخشد.»
نقش مردمگرایی در زبان، کاری است تمایز بخش و بسیاری شاعران به همین تمایزبخشی قانع ماندهاند؛ یعنی جذاب کردن زبان. شما اگر رباعیهای رایج در دهة شصت را بخوانید، ملاحظه خواهید کرد که در خیلی از آنها، شاعر فقط تعبیر محاورهای را آورده ولی کار هنری با آن نکرده است. ببینید مردمگرایی در مصراع چهارم این رباعی را:
چندی است چراغ عشق کم سو شده است
جانم چون عقل عافیتجو شده است
تا چند در این پردة نیرنگ و فریب؟
ای دل! دستت برای من روشده است
سهیل محمودی
شاعر به آوردن «دست دل رو شدن» اکتفا کرده و بیشتراز انتقال معنی به آن کاری نداشته است. البته همین هم خالی از زیبایی نیست، ولی در مقابل ، این رباعی دیگر را ببینید که احتمالاً برای سیدالشهدا (ع) سروده شده است:
هر چند زغربتت گزند آمده بود
زخمت به روان دردمند آمده بود
گویند که از هیبت دریای دلت
آن روز زبان آب بند آمده بود
حسن حسینی
«زبان کسی بند آمدن» یک تمایز بخشی دارد ولی فراتر از آن، به معنی شعر هم کمک می کند؛ یعنی آب چون زبانش بند آمده بود، نمیتوانست به حضرت برسد. این جا مردمگرایی ، عملکردی دوگانه می یابدو البته ارزشمندتر است . این هم یک نمونه از قادر طهماسبی «فرید» در شعری که برای جانبازان گفته و تعبیر محاورهای دست و پا کردن را به این معنی نیز در نظر گرفته است. این مردمگرایی یک هنرمندی است ولی در عین حال، در خدمت یک هنرمندی دیگر نیز قرار دارد:
در حریم عشقبازی، دست و پا گم کردهام
عاشقم، خودرا به بوی کربلا گم کردهام
خام گویان بس که می سازند معنی ها شهید
شـد زمـین شـعر آخـر چـون زمـین کـربلا