این دو بیت از مرحوم«سلمان هراتی» را ببینید:
پیش از تو آب، معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت
در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار
حتی علف اجازه ی زیبا شدن نداشت
«جرأت داشتن» و «اجازه داشتن»، صفاتی مربوط به انسان هستند ولی شاعر آنها رابه «شب» و «علف» نسبت داده است. به این کار، یعنی نسبت دادن صفات جانداران به چیزهایی بیجان، تشخیص میگوییم این تشخیص، مصدر باب تفعیل است از مادة «شخص» و معنای آن شخصیت بخشی می شود.
ما در کتابهای بدیع و بیان قدیم، چنین تقسیمبندی و عنوانی نداشتهایم و ادبای ما، این صورت خیال را در حوزة استعاره بررسی می نموده اند.
گاهی هم شاعر نه به اشیا بیجان بلکه به حیوانات، صفات انسانی میبخشد و یا اشیاء بیجان را نه انسان بلکه صرفاً یک جاندار میبیند. حتی در مواردی از حدود اشیاء مادی فراتر می رود و پدیدههای ذهنی را شخصیت میبخشد. دراین پاره از شعر «صدای پای آب» سهراب سپهری، تشخیص در «تنهایی»، «شوق،»، «حس» و «فکر» دیده می شود:
گاه تنهایی، صورتش را به پس پنجره میچسبانید
شوق می آمد ، دست در گردن حس می انداخت
فکر، بازی میکرد.
و بیدل گاهی از این هم فراتر رفته ، مصادر و افعال را جاندار دیده است، چیزی که در زبان فارسی کم سابقه دارد. «آمدن» در این بیت چنین حالتی دارد:
بس که مخمور خیالت رفتهایم
آمدن خمیازة ما میکشد
تشخیص، سرزندگی خاصی به شعر میبخشد. انسان تصور می کند همة اشیاء اطرافش، حیات دارند و او می تواند بیاسطه با آنها در ارتباط باشد. این سرزندگی به ویژه در آن جاهایی بیشتر حس میشود که شاعر، لحن خطابی را اختیار می کند و با اشیاء سخن میگوید. نظیر این رباعی بسیار زیبا از «خاقانی»: ای ماه! شب است، پردة وصل بساز
و ای چرخ! مدر پردة خاقانی باز
ای شب! در صبحدم همی دار فراز
وای صبح! کلید روز در چاه انداز