در این چند بیت دقت کنید:
هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای؟
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
سعدی
گوش مروّتی کو کزما نظر نپوشد
دست غریق ، یعنی: فریاد بی صداییم
بیدل
فلک در خاک می غلتید از شرم سرافرازی
اگر می دید معراج ز پا افتادن ما را
بیدل
در هر سه بیت، امور متناقضی با هم پیوند یافتهاند و چیزهایی گفته شده که در ظاهر ناممکن به نظر می رسد؛ «حاضر غایب»، «فریاد بیصدا» و «معراج از پا افتادن». میگوییم در این بیتها «نقیض نمایی» رخ داده است و از هر جهت که ببینیم، یکی از ابعاد متناقض تصویر، خودنمایی می کند؛ مثلاً «دست غریق» در ظاهر بی صداست اما چون برای کمک خواستن بلند شده، میتواند از لحاظ معنی، فریاد تلقی شود.
ارزش نقیضنمایی، در همین اعجابی است که در آن نهفته است؛ گرهی که پس از تأمّل گشوده می شود و خواننده با گشودن آن، خویش را در شعر سهیم می یابد. اما باید توجه داشت که نقیض نمایی با تضاد – که در بحث صنایع بدیعی مطرح می شود- فرق دارد. در تضاد، فقط دو واژۀ متضاد وجود دارند ولی این دو، در یک پدیدة واحد، جمع میشوند. وقتی« حافظ» میگوید:
روز و شب خوابم نمی آید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
این روز و شب در کنار هم قرار دارند نه در مقابل هم. اما در بیتی دیگر از همین شاعر، دولت و فقر در هم ادغام شدهاند و حالتی پدید آوردهاند که جز با توجه به معنای باطنی این ترکیب، قابل توجیه نیست:
دولت فقر، خدایا! به من ارزانی دار
کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است
نمی توان نقیض نمایی را محدود به مواردی کرد که دو طرف قضیه، با هم تناقض کامل دارند و جمع آنها محال به نظر میآید . گاهی این نقیضنمایی نه از نوع محالات عادی و عقلی بلکه فقط در حدّ خروج از عرف است و نه بیشتر. «سلمان هراتی» از مسموم شدن با عطر یا تعارف کردن نگرانی سخن می گوید که هر دو در حد امور ممکن است، ولی خارج از هنجار طبیعی:
افسوس که نیستی
اگر نه
یک شاخه گل محمدی به تو می دادم
تا با عطر آن
تمام دیکتاتورها را مسموم کنی...