صائب دو چیز می شکند قدرِ شعر را
تحسینِ ناشناس و سکوت سخن شناس
"صائب تبریزی"
ریشه ی نخل کهن سال از جوان افزون تر است
بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را
"صائب تبریزی"
چون وا نمی کنی گرهی خود گره مباش
ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست
"صائب تبریزی"
کثرت و تفرقه در عالم گفتار بود
که جهانی همه یک تن شود از خاموشی
"صائب تبریزی"
در مقام حرف مُهر خاموشی بر لب زدن
تیغ را زیر سپر درجنگ پنهان کردن است
"صائب تبریزی"
چنان گرم از بساط خاک بگذر
که شمع مردم آینده باشی
"صائب تبریزی"
غم بی حاصلی خویش نخوردی یک بار
چند در فکر زمین و غم حاصل باشی؟
"صائب تبریزی"
کسی که مینهد از حدّ خود قدم بیرون
کبوتری است که میآید از حرم بیرون
"صائب تبریزی"
پیشانی عفو تو را پرچین نسازد جرم ما
آیینه کی برهم خورد از زشتی تمثال ها؟
"صائب تبریزی"