"زبان" در کارکرد عادی خودش فقط وسیله تفهیم و تفاهم است؛ یعنی گوینده با بیان جملههایی، می کوشد شنونده را از معنایی آگاه کند ونه بیشتر؛ این حالت عادی بیان، برای هنگامی که است که گوینده، موضعگیری فکری و عاطفی ویژهای ندارد و یا دست کم، بر سر آن نیست که به شکلی خاص، بر دیگران اثر بگذارد.
خب طبعاً در این حالت، دیگر نیازی به تمایزبخشی در بیان هم احساس نمیشود.
اما از آن هنگام که حالت معنوی گوینده، بر سخن او اثر بگذارد و شنونده نیز چنین در یابد که گوینده، تأکیدی بر انتقال این حالت دارد، ماوارد قلمرو شعر می شویم.
در این جاست که ابزارهای تمایزبخشی مثل عاطفه و خیال ،ابزارهای زبانی، موسیقی و اندیشه و امثال اینها به کار میافتند تا به انتقال هر چه بهترِ معنایی که مورد نظر شاعر است، کمک کنند.
به بیان سادهتر، انسان گاهی در حالت ویژهای قرار می گیرد و حسی دارد که به نظر می رسد با بیان عادی، نمی تواند به تمام و کمال آن را انتقال دهد.
او می تواند با سخن عادی، دیگران را از حالت خودش مطّلع کند ولی به صرف اطّلاع، قانع نیست و می خواهد آنان را نیز در آن حالت قرار دهد یا دست کم، کاری کند که در برابر آن اطّلاع، واکنش نشان دهند. حالا چون یک تأثیرگذاری فوق العاده لازم است، بناچار بیانی فوق العاده نیز لازم می شود که همین «بیان شاعرانه» است.
با این دیدگاه، بیان شاعرانه، وسیله ای است برای انتقال مفاهیم شاعرانه و اگر چنین مفاهیمی در کار نباشند، شاعر توان خودش را بیهوده صرف کلنجار رفتن با خیال و زبان و موسیقی کرده است.
بنابراین، از دیدگاه ما، در بین عوامل یاد شده مفهوم و اندیشه نقش مؤثرتر و نهایی را دارد و تجربة شعری دیروز و امروز ما و بلکه ادبیات دیگر جوامع هم نشان می دهد که تعالی شعر، بیشتر به معنا بر می گردد تا صورت ظاهری و تکنیکی شعر و شاعرانی هم توانستهاند نام خویش را در تاریخ و فرهنگ ملتی ثبت کنند که برتری کلام را در سایه برتری معنا ایجاد کردهاند.
مخاطبان شعر نیز بیشتر به سراغ اثری رفتهاند که آن را انیس روح و همدم حالات عاطفی خویش می یافته و می توانستهاند باآن اثر، بین حالات معنوی خویش و سرایندة شعر، پل بزنند؛ پلی که مصالح آن از زبان، تخیل و موسیقی بوده است.
برای مثال این نکته، هر کدام از ما می توانیم دلایل اصلی و فرعی همراهی کشورمان را با شعر حافظ – نسبت به پیشینیان خودش – برای لحظاتی در ذهن خود، مرور کنیم.