شعر شناسی ادبیات فارسی

سید محسن سادات خلردی

شعر شناسی ادبیات فارسی

سید محسن سادات خلردی

منظور از عاطفه، حالت اندوه و شادی و یأس و امید... و حیرت و اعجابی است که حوادث عینی یا ذهنی، در ذهن شاعر ایجاد می کنند و او می کوشد که این حالت و تأثّر ناشی از رویدادها را آنچنان که برای خودش تجربه شده است، به دیگران هم منتقل کند.

 

این تعریفی بود برای عاطفه و ما با آن در می‌یابیم که هر چند عادت کرده‌ایم عاطفه را منحصر به حزن و اندوه بدانیم، باید در این عادت، بازنگری کنیم و همة تأثّرات بشری مثل شادی، اندوه، یأس، ترس، حیرت، خشم و .. را تأثّراتی عاطفی بشماریم.

 

عاطفه در این بیت :

 

رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن

ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

 

از نوع اندوه است و در غزل با این مطلع:

 

بهار آمد، بهار آمد، بهار مشکبار آمد

نگار آمد، نگار آمد، نگار بردبار آمد.

 

ازنوع شادی وشعف.

 

پس از نگاهی دیگر هم عاطفه، مهمترین عنصر سازندة شعر  است و خواننده نیز بیشترین تأثیر را از جنبة عاطفی آن می‌گیرد.

 

اگر عناصر صوری ، (خیال، زبان و موسیقی) حسّ زیبایی پسندی مخاطب را سیراب می کنند، عاطفه هم به باطن او راهی می جوید و زیباییهای معنوی‌ای را که پنهان‌تر و البته متعالی‌تر از زیبایی صورت هستند، نشانش می‌دهد.

 

انسان بنا به سرشتی که دارد دوست دارد دیگران در عواطف او شریک باشند و او نیز البته چنین همنوایی‌ای  با همنوعان خویش ، حس می کند.

 

هنر، وسیلة این همنوایی و پلی است که بین عواطف هنرمند ومخاطب ساخته می‌شود. شعر نیز تأثیر عاطفی خویش را مرهون این خاصیت انسانهاست.

 

اما باید دانست که سطح تأثیرهای عاطفی شعرا با یکدیگر، متفاوت است؛ چرا که تأثیر عاطفی آنگاه صورت می بندد که شعر بتواند تصویرگر صادقی از حالات درونی شاعر باشد و درعین حال، خواننده نیزآنقدردراین حالت عاطفی احساس اهمیّت بکند که از عواطف  خویش برای همراه شدن با شاعر مایه بگذارد.

 

بیشترین تأثیر، وقتی  خواهد بود که شاعر و مخاطب، در یک جوّ عاطفی قرار داشته باشند و کمترین تأثیر، آنگاه است که مخاطب حس کند آنچه شاعر می گوید برای او بیگانه است.

 

بنابراین هر قدر شعر از تجربه های عاطفی عام انسانی برخوردارباشد طبعاً با انسانهای بیشتری رابطه می‌یابد و هر قدر به حوادث و عوامل شخصی نزدیکتر شود، گستردگی حوزة کاربردش را از دست می دهد و مخاطبین کمتری پیدا می کند.

 

برای درک بهتر این نکته، سه پاره شعری که در پی می آید را با هم مقایسه می کنیم . نمونۀ نخست ، مطلع قصیده ایست که «رودکی» درباره از دست دادن دندان‌هایش در پیری سروده است:

 

مرا بسود و فرو ریخت هر دندان بود

نبود دندان، لا بَل چراغ تابان بود

 

 نمونه دوم، پاره‌یی از قصیده‌ واره‌یی‌ست که شاعر- مرتضی امیری اسفندقه-  برای شهدای جاویدالاثر، سروده است:

 

تا کی دل من چشم به در داشته باشد

ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد

آن باد که آغشته به بوی نفس  توست

از کوچۀ ما کاش گذر داشته باشد

آن روز که می بستی بار سفرت را

گفتی به پدر هر که هنر داشته باشد

باید برود، هر چه شود گو بشو و باش

بگذار که این جاده، خطر داشته باشد

این تاک که با خون شهیدان شده سیراب

تا چند در آغوش تبر داشته باشد ؟

رفتی و زنت منتظر نوقدمی بود

گفتی به پدر کاش پسر داشته باشد

گفتی که پس از من چه پسر بود، چه دختر

باید که به خورشید نظر داشته باشد

اینک پسری از تو یتیم است در اینجا

در حسرت یک شب که پدر داشته باشد

برگرد سفر طول کشید ای نفس سبز

تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟

 

 و نمونه سوم، ابیاتی از «سعدی» است:

 

بنی آدم اعضای یک پیکرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی غمی

نشایدکه نامت نهند آدمی

 

هر سه شعر ، تأثرات عاطفی شاعرش را نمایش می دهد و شاید اگر از زاویة هنرمندیهای شاعرانه نگاه کنیم، دو شعر نخست را قوی‌تر از سومی بیابیم، ولی آنگاه که پای تأثیر بر دیگران به میان می آید، دیگر قضیه فرق می کند.

مخاطبان، به این می اندیشند که با کدام یک از این  شعرها اشتراک عاطفی بیشتری دارند.

 

این جا دیگر شعر نخست، نمی تواند تأثیرگذاری ویژه‌ای داشته باشد، چون بسیار اندکند کسانی که همانند این  شاعر، دندانهایشان راکاملا از دست داده باشند و حالت خود را در این شعر متجلّی ببینند. پس عاطفه در این شعر ، فردی است و در عین حال، مقطعی.

 

در شعر دوم، بیان شاعر از عواطف شخصی خودش فراتر می رود و یک جامعه را پوشش می دهد، جامعه‌ای که جنگی در آن رخ داده است و خانواده‌هایی جوانان خود را در راه دفاع از وطن و عزّت خویش، از دست داده‌اند. پس همة افراد همان جامعه می توانند خود را با شاعر همنوا ببیند. در این جا می توان گفت که با عاطفه‌ای اجتماعی روبه‌روییم.

 

در شعر سوم، دیگر سخن از یک فرد یا جامعه نیست، بلکه شاعر از زبان کل بشریت سخن می گوید و احساسی را بیان می کند فراتر از زمان و مکان خاص. این را عاطفة بشری می‌توان نامید.

 

شاید دوست داشته باشیم مدعی شویم که میزان بُرد و کارآیی هر شعر، بستگی مستقیمی دارد به وسعت حوزة عواطف آن، و شعر هر قدر از عواطف فردی و مقطعی دور شود، ماندگارتر خواهد بود.

ولی بسیار شتابزدگی است اگر همین اکنون به این نتیجه برسیم که شاعر فقط و فقط در سایة عواطف عام بشری  موفق است. چرا؟ ما بیشتر از این و در بحث خیال گفتیم که اگر عناصر خیال برگرفته از زندگی شاعر باشند، شعری که سروده می شود حسی‌تر و ملموس‌تر خواهد بود. در عاطفه نیز چنین است وعواطف شخصی، گاهی بسیار بهتر از عواطف اجتماعی یا بشری تصویر می شوند.

 

انسان هر چه به سوژه شعرش نزدیکتر باشد، بهتر می تواند آن را بپروراند. خاقانی، شاعر توانای قرن ششم هجری، مرثیه‌هایی دارد برای بستگان خویش و بعضی شخصیتهای برجستة جامعه اش.

 

هیچ کس نمی تواند منکر شود دو شعری  که او برای فرزند جوانمرگش رشیدالدین سروده، بسیار سوزناک‌تر و عاطفی‌تر است از قصیده‌ای‌ که در رثای امام محمد یحیی گفته است، همان فقیه بزرگ شافعی که غُزها در خراسان، خاک در دهانش ریختند و خفه‌اش کردند. البته واقعۀ حملة غُزها به خراسان و آنچه بر سر آن بزرگِ شافعیان نیشابور آمد، از نظر اجتماعی مهم‌تر از درگذشت پسر خاقانی بوده ولی می توان شاعر را محدود کرد که از آن بگوید و از این نگوید؟

 

آیا برآیندی نمی توان بین این دو شیوه جمع کرد و شعری سرود که هم از انگیزة فردی قوی برخوردار باشد و هم از کاربرد اجتماعی گسترده؟ شعر بزرگان ما نشان می دهد که می توان چنین کرد و می توان حادثه‌ای کوچک را تا حدّ یک اثر  ماندگار تاریخی، ارتقاء بخشید.

شاعر می تواند با  انتخاب نمادهایی عام و پرهیز از ذکر جزئیات زمانی و مکانی، کاری کند که شعر از بند زمان و مکان خارج شود و در عین حال، بر مصداق واقعی خود نیز صدق کند. حافظ می‌گوید:

ساقیا! آمدن عید مبارک بادت                         و آن مواعید که کردی، مرواد از یادت

 

شاید براستی او شعر را برای فرد خاصی سروده و انتظار برآورده شدن وعدة خاصی را نیز داشته باشد ولی امروز همین شعر، می تواند زبان حال فرزندی باشد که پدرش به او وعدة عیدی داده و یا زبان حال مردمی باشد که به نماینده‌ای برای مجلس رأی داده و انتظار برآورده شدن وعده‌هایش را دارند و یا سخن دل جوانی باشد که قرار است برایش دستی بالا بزنند و او به این ترتیب، فرا رسیدن موعد را به بزرگترها یادآور می شود؛ و یا بسی حالات عاطفی دیگر. براستی رمز این کاربرد عام چیست؟

 

به طور کلی و برای همة شعرها نمی توان حکم واحدی صادر کرد ولی در این شعر، استفاده از نماد «ساقی»  و عبارت کلی «مواعید»، بسیار مؤثر بوده است. اصولاً «می» در شعر حافظ نمادی است برای بسیاری از چیزها؛ و ساقی که توزیع کنندة می است، به همین قیاس، می تواند مصداقهای گوناگونی داشته باشد.

 

براحتی می توان ساقی را خزانه‌دار حکومتی تلقی کرد یا محبوبی که  وعدة وصال در نوروز داده است و این خاصیتی که در ساقی است، در دیگر واژه‌ها نیست.

 

مثلاً نمی توان «نانوا» را مخاطب قرار داد و در عین حال، انتظار داشت که مخاطبان، مصداقهای گوناگونی برای آن بتراشند. رمز موفقیت شاعر در آن است که دریابد چه نمادهایی قابل گسترش و تطابق بر مصداقهای بسیار هستند، و همانها را برگزینند.

 

در جایی دیگرهم حافظ از لباس (تشریف) می گوید و این کلمه، بشدّت قابل توسعه است، یعنی شما می‌توانید بیت را برای هر گونه هدیه‌ای، چه مادی باشد و چه معنوی، به کار برید.

 

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست

ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست

 

شاعر از یک تجربة عینی حرف می‌زند، ولی می توان حرفش را حتی به معانی فلسفی و اعتقادی نیز حمل کرد، بااین نگاه که نعمات خداوندی کامل است و این ما هستیم که لیاقت چنین برکاتی را نداریم.

 

 

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.